در من حسّی ... تا ابد مبهم!

آچمَـــــــز

ز همه دست کشیدم که تو باشی همه ام +همه هست و هیچ نیست جز او .. tan-dis = تندیس : هست نشان دادن ِ آنچه را که نیست گویند ..

در من حسّی ... تا ابد مبهم!

شاید حسى باشد ، دخترانه ؛ این‌که گاهى بخواهى : 

آدم‌هایت را سفت و محکم ، توى ِ خودت قایم کنى که دنیا دست از سرشان بردارد .

این‌که فکر کنى آغوشت بزرگ است و توى ِ بغل تو که باشند صدمه‌اى به‌شان نمى‌رسد .

این‌که بخواهی کمک‌شان کنی و همیشه درکنارشان باشی .

اما یک جایى، یک وقتى، یک روزى هم هست که دلت مى‌خواهد یکى قایمت کند از دنیا .

تو را در یک نقطه امن ِ امن نگاه دارد و تا خواستى از آغوشش بیرون بیایى بگوید: « نرو ... کجا مى روى؟»

++ در من حسی ...

 

+ یه کوچولو از سمت چپَم درد میکنه! یه کوچولو به اندازه قلب! ...



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





+ نوشته شده در برچسب:سنجاق شده به : درد نوشت *:/ , ساعت توسط انگوشت ِ مَن |